آقای ریچارد گفت:"قول بده داستانم رو بنویسی و منتشر کنی قول میدی؟"
ویکتور گفت:"ولی این غیر قابل انجامه داستان های من به درد نمیخوره"
آقای ریچارد گفت:"هیچی نشدنی نیست بچه اگه تو میخوای پس میشه و تو میخوای؟"
ویکتور گفت:"البته!"
آقای ریچارد گفت:"پس حالا بجم میخوام بریم ماهی گیری"
ویکتور گفت:"چشم"
و به دنبال آقای ریچارد راه افتاد و سوار قایق قرمز رنگ شدند و به وسط های دریا رفتند ریچارد تور ماهیگیری اش را انداخت و گفت:"اماده ای تعریفش کنم؟"
ویکتور سرش را تکان داد
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
خیلی خیلی قشنگ مینویسی حاضرم پول بدم تا ادامش بدی
داستانت حس و حال خیلی خوبی داره
مرسیی
کارت قشنگه
مرسی^^